آقا طاهای نازنینآقا طاهای نازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
مریمنازمریمناز، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

طاها،زیباترین هدیه خداوند

تابستان عزیز

بیست و پنجمین ماه تولدت را دوست داشتم،چون بهمون خیلی خوش گذشت..میشه وسط تابستون از اون همه گرما یه عالمه خاطره خوش بین این خاطرات مصورمون یادگاری بر جا گذاشت.. امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدی برای اولین بار از مامان پرسیدی:: این چیه؟؟؟وای که چقدر منتظر این جملت بودم..دلم می خواست هیچ چیزی را بدون میل و خواسته ات  توضیح ندهم و این جملت یعنی خواست شما و من خیلی خیلی خوشحالم و با عشق به تک تک سوالاتت اگر در محدوده مادر باشد پاسخ خواهم داد...خدا رو بخاطر  وجودت شکر.. قبل از ثبت خاطراتمون،یه تشکر ویژه و یک سپاس بی اندازه از مامان جون دارم،به خاطر همه خوبیها ،مهربونیها و زحمتهای بی حدو اندازه ای که برای من و شما کشیدن.باید...
29 مرداد 1393

طاهای 25 ماهه ما

25 امین ماه تولدت مبارک،بزرگ مرد کوچک من،پری رویاهای من ،زیباترین بهانه زندگی من،دنیای من،شاهپرک قصه های من ، تولدت مبارک. پسر عزیزم می خوام کمی نصیحتت کنم،انهم مادرانه،با خط ریز می نویسم تا با چشمانی بازتر بخونی .... -عزیزم شاید یه روزی نتونی چیزی که دوست داری رو داشته باشی اما میتونی چیزایی که داری رو دوست داشته باشی و ازشون لذت ببری . -اگه یه روزی خدایی نکرده به یه مشکل بزرگ برخوردی هیچوقت پیش خودت نگو من یه مشکل بزرگ دارم به مشکلت بگو که من یه خدای بزرگ دارممم. -هرچیزی که می خوای به خدای خودت بگو اگه بهت داد که نعمته اگه نداد حکمته اما اگه به بنده ناشایس...
27 مرداد 1393

طاهای 24 ماهه ما

این تصویر پریچهر توست دنیای مادر،در دومین سال زندگیت..به همراه پزشک مهربانت دکتر دریانی نژاد،که حق بسیار بر گردن ما دارند.. مردی شدی واسه خودت.مستقل عمل می کنی.دوست داری تو تمام کارها منجمله چیدن میز و سفره گذاشتن،درست کردن غذا،آب دادن گلها و جارو کردن،گردگیری منزل و ....کمکم کنی. یاد کارتون گوریل انگری افتادم،یادش بخیر،چقدر دوسش داشتم. بیشتر از همیشه دوستت دارم بخاطر مبازره ای که با نخوردن مَ مَ می کنی و به خاطر اون آغوش گرمت که همیشه مادر رو هزار بار دیوونه و عاشقتر از قبل می کنه.وقتی دستاتو باز می کنی و بدو بدو می یای طرفم و با اون زبون شیرینت می گی بگل من می میرم واست... واسه ماشینات پارکینک دو ط...
20 مرداد 1393

تولدهای دو سالگی

پسرم،میوه دل مادر.. دو بهار،دو تابستان،دو پاييز و دو زمستان را ديدي!!! از اين پس همه چيز جهان تكراريست ؛ جز "مهرباني" انشاالله زیر سایه قرآن ،عاقبت به خیر بشی،جان مادر... طاهای قلبم دستان کوچک ات آن نگاه معصومت خنده های بی بهانه ات دویدن های چابکت آن صورت معصوم بی آلایشت مرا در خود در ابدیت تکرار کرد تو پشتوانه آرزوهای منی تو صدای مبهم درون منی تو معنی تمام عاشقانه های منی عاشقانه دوستت دارم امسال از همون ابتدا قصد بر جشن تولدی بزرگ نداشتم،به چندین علت... اول اینکه زندایی جون و دایی جون به خاطر نی نی تو راهیشون که چند روزی&nb...
8 مرداد 1393

عید سعید فطربر همگان مبارک.....

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود صد حیف ازین بساط که برچیده میشود در این بهار رحمت و غفران و مغفرت خوشبخت آنکسی ست که بخشیده میشود و چقدر سخت است که این عزیزترین عید را بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانیم .... اللهم عجل لولیک الفرج خداحافظ ای ماه غفران و رحمت خداحافظ ای ماه عشق و عبادت خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه خداحافظ ای بهترین ماه الله هرچند که من گناهکارم یا رب بر رحمت تو امیدوارم یا رب بر وسعت عفوت چه نگاه اندازم بر کرده خود نظر ندارم یا رب (ماه عشق، ماه صفا، ماه نور و ماه نزول برکت تمام شد، خدایا ما را دریاب) عید اولیاءالله م...
7 مرداد 1393

پند 10

:::::تصور فیلی::::: کودکی از مسئول سیرکی پرسید : چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است !           صاحب فیل گفت : این فیل چنین کاری نمیتواند بکند چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است؛  آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است . کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟ صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم . تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آز دی نکرده ا...
5 مرداد 1393

بیایید بیشتر دعا کنیم...

فیلمهای غزه خونم را به جوش می آورد.خونهای روی صورت شان،مادر هایی که بچه هایشان را از زیر آوار بیرون می کشند،انگار مرا انداخته وسط بیمارستان شلوغ غزه.خشک می شوم وسط آن شلوغی و همه اش به مادرانی فکر می کنم که به سقف بالای سرشان اعتمادی ندارند.معلوم نیست سقف بعدی که روی سر بچه هایشان خراب می شود،کدام است.فکر می کنم شاید او هم مثل من دعا می کند اگر قرار است بلایی سر بچه هایش بیاید ،اول خودش بمیرد... تلویزیون را خاموش می کنم .به سایت های خبری سر نمی زنم.....می خواهم نبینم،نشنوم،فکر نکنم ،تا گریه ام نگیرد.... متن کامل این نوشته سراسر درد را می توانید در وبلاگ مورد علاقه من ،با نام روزها مادرانه بخوانید...بیایید دعا کنیم برای کودکان پر ...
4 مرداد 1393
1